گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس نمیگویی ولی از چشم گویای تو میخوانم نمیخواهی شوم آگه ولی راز تو میدانم تودیگر نیستی آرام جان بیقرار من نمیسوزد دلت را ذره ای دیگر شرار من وجودی چون گل خامی بگو با من شرارت کو سراپا همچو پاییزی نسیم نوبهارت کو نمیخوانم ز چشمانت دگر آن شور و مستی را نمیخواند لبت در گوش من افسون هستی را چرا دیگر نمیریزی به پاس الفت دیرین به مینای لبان من شراب بوسه شیرین نمیتابی دگر چون شمع روشن بر شب تارم نمیبینی نمیدانی من دیوانه بیدارم نوایم بر نمیخیزد بسان چنگ خاموشم گلی پژمرده بر شاخم چو از خاطر فراموشم بگو با من اگر یاد آورم آن آشنایی را چسان باور کنم ای نازنین من جدایی را نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |